
دوباره غربت وآن ماجرای دلتنگي
ومن که گم شده ام لابلای دلتنگي
هزاروسیصدوچندسال...بایدمن
تورابه شانه برم پابه پای دلتنگي
ازاین هوای مه آلودشهردلگیرم
وجارمی زنمت باصدای دلتنگي
شکسته شاخه ی صبرم بیاتماشا کن
نشسته کنج دلم آشنای دلتنگي
تمام هستی خودرازدست خواهم داد
به دادمن نرسدگرخدای دلتنگي
اگرچه دفترشعرم همیشه دلتنگ است
به عالمی ندهم این صفای دلتنگي
نظرات شما عزیزان:
|